زندگی نامه خواچه حافظ شیرازی
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی فرزند بهاءالدین معروفترین شاعر عارف قرن هشتم و یکی از چهار تن از بزرگترین شاعران ایران است که معروف جهان شدهاند. در باب این استاد فناناپذیر و بینظیر که او را لسانالغیب و ترجمانالاسرار لقب دادهاند اشارتهائی در بسیاری از کتابها مانند تذکرهالشعراء دولتشاه سمرقندی که بعد از فوت اوست تا مجمعالفصحا و ریاضالعارفین تألیف رضاقلی خان همه مشتمل بر نام و شرح مختصری از حالات وی میباشد ولیکن هیچ یک از آنها مطالب مفصلی که جزئیات احوال او را نشان بدهد ندارند. تنها اثر از معاصران حافظ که مورد توجه و اهمیت قرار گرفته مقدمهایست که یکی از دوستان حافظ که جامع اشعار او بوده، موسوم به محمد گلندام، نوشته، وی در آنجا پس از اطناب کلام در ذکر صفات شریفه و محبوبیت او نزد خاص و عام و شهرت جهانگیری که حتی در زمان حیات حاصل کرده و قوافل سخنهای دلپذیرش از فارس نه تنها به خراسان و آذربایجان بلکه به عراقین و هندوستان رفته چنین مینویسد:
« اما به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت شغل سلطان و بحث کشاف و مصباح و مطالعهی مطالع و مفتاح و تحصیل قوانین ادب، و تحقیق دو اوین عرب به جمع اشتات غزلیات نپرداخت و به تدوین و اثبات ابیات مشغول نشد و مسود این اوراق اقل انام محمد گلندام عفیالله عنه ما سبق در درسگاه دین مولانا و سیدنا استاد ابوالبشر قوامالمله والدین عبدالله اعلیالله درجاته و کرات و مرات که به مذاکره رفتی در اثنا محاوره گفتی که این فرائد فواید را همه در یک عقد میباید کشید و این غرر درر را در یک سلک میباید پیوست. تا قلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد. و آن جناب حوالت رفع و ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و به عذر اهل عصر عذر آوردی تا در تاریخ سنه احدی و تسعین و سبعمائه (791 هجری)ودیعت حیات بموکلان قضا و قدر سپرد.»
از مجموع کتابهائی که درباره حافظ نوشته شده چنین فهمیده میشود که بهاءالدین محمد پدر حافظ در عصر اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده و در آنجا از طریق بازرگانی ثروتی اندوخته ولی دیری نگذشته که زندگی را بدرود گفته و کارهای تجارتی او آشفته و نابسامان گردیده است وارثان او که یک همسر و پسری خردسال بودند به بینوایی و تنگدستی افتادند. آن پسر بعدها ناگزیر شد که روزی خود را عرق جبین و کد یمین حاصل نماید. با این همه هر وقت فرصت و مجالی مییافت در مکتبی که در نزدیکی او بود به کسب کمال میپرداخت و در آنجا سرمایهی علمی به کف میآورد. قرآن مجید را حفظ کرد و از همین رو بعدها تخلص خود را «حافظ» قرار داد. لقب حافظ به طور عموم به کسانی اطلاق میشود که میتوانستند قرآن را تمام از بر بدون غلط بخوانند چنانکه او گفته است:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
مسائل حکمی با نکات قرآنی
به هر حال سر پر شور و طبع آرام این عصارهی تفکر آریایی یعنی حافظ چون از علوم ظاهری و مشتی الفاظ و اصطلاحات حاصلی ندید، داعیهی طلب معنی در نهادش به وجود آمد و همت بر درک حقایق گماشت. و پس از تحمل زجر و زحمت و رنج و غصه و یأس و حرمان و خستگی، از دوندگیها و کوفتن بیهودهی درها به وادی یقین رسید، یقینی که مختص خود او بود، یقین حافظی بود که انسان کامل شده بود. در اینجا بیمناسبت نیست فرازی را که علی دشتی محقق مشهور معاصر در ارتباط با این مطلب نوشته بازگو نماییم: «واضحترین خطی که سیمای حافظ را از قیافهی سایر متفکرین ما مشخص و ممتاز میکند آزادی فکر است. آزادی فکر بزرگتری امتیاز بشرهای اندیشهگر است. همانطوری که وجه امتیاز انسان از حیوانات قوهی ادراک و وجه امتیاز انسانها از یکدیگر ملکات و فضائل اخلاقی است، وجه امتیاز دانشمندان و طبقهی راقیه آزادی فکر است. شاخص قدر آنها تنها دانش و معرفت نیست. چه بسا دانشمندانی چون امام فخر رازی در دایرهی معلومات وسیع خود اسیر معتقدات تلقینی بودهاند.
مکتشفین و مخترعین، همه کسانی هستند که فکر آنان در چهاردیواری مکتسبه و مسلمیات عصر خود باقی نمانده است. پیشوایان فکر و همهی مصلحین، مردمانی بودهاند که اندیشهی آنان از دایرهی امور مسلمه و ثابته محیط خود خارج شده و آزادتر از همعصران خود فکر کردهاند.
ارزش مقام انسان در این است که بنده و زبون مقررات و آنچه در نظر همهی مردم مسلم است نبوده، برای پرش فکر خود حدودی قائل نباشد. اکثریت تام جامهی انسانی اسیر تلقینات پدری و زبون مقرراتی هستند که خود وضع کردهاند. حتی مطیع آراء و معتقداتی میشوند که اشخاص بیمایهتر و پایینتر از خود آنها، یا نیاکانی که در محیط تاریکتر و جاهلتری زیستهاند برای آنها ساختهاند. بسا اوقات افراد به سخافت و سستی بنیان رسوم و عقایدی پی میبرند ولی نمیتوانند خود را از آن رها سازند. به قول سنایی:
خود به خود شکل دیو میکردند
پس ز ترسش غریو میکردند
حافظ از آن افراد ممتازی است که از شکل دیوی که سایر افراد بشر روی دیوار کشیدهاند نمیترسد و خود هم برای خویش این مترس را نیافریده است، و برای فکر او حدود و ثغوری نیست، به جز معدودی متفکرین عالیقدر. سایر بشرهایی که بر سطح کره میخزند، با اصرار نامعقولی میل دارند طبقهبندی شوند. مثل اینکه آزادی آنها را زجر میدهد. میخواهند در قالبهایی در آیند و به عبارت آخری جز دستهای بشوند.
این تمایل طبیعی، مردم را بر آن داشته است که برای فکر حافظ حصاری بسازند و برای روح بلند پرواز او قالب جامدی بیافرینند. با اصراری خواستهاند او را در طبقهبندیهایی که بشر متوسط برای خود درست کرده است وارد کنند: او را شیعه دانستهاند، سنی گفتهاند، صوفی خواندهاند، صوفیه ملامتیه فرض کردهاند، و. . . حافظ شیعه نیست، سنی نیست، صوفی نیست؛ ملامتیه نیست، متدین نیست، بیدین نیست، حافظ حافظ است.
اندیشهگری است که پرش فکر و خیال او را نه شریعت، نه طریقت، نه الحاد و نه سیستمهای فلسفی و صوفیگری عایق نمیشود. . . حافظ در آزادگی، در وارستگی، حریت ضمیر و پاک بودن از آلایش تعصب مانند کنفوسیوس، مانند بودا، مانند گوته، مانندی گاندی و بالاخره به روش حضرت مسیح صورت کمال بشریت و علو مقام انسانی است.
حافظ « جنگ هفتاد و دو ملت » را با همان فکر آزاد خود که همه چیز در آن گنجایش دارد مینگرد زیرا میداند: چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. » حافظ از زمرهی شاگردان قوامالدین عبدالله عالم معروف آن زمان (متوفی به سال 772 هجری ) بوده است. نخست در سلک مقربان ابواسحقاینجو درآمده و سپس به پادشاهان آل مظفر پیوسته و شاه شجاع و شاه منصور از امیران این خاندان را مدح گفته است و در این ضمن با پادشاهان ایلکانیجلایر (آل جلایر) که در مغرب ایران حکومت داشتند و شاعران را بسیار مینواختند از دور روابطی داشته و سلطان احمد پسر شیخ اویس( 813-784هجری) را مدح گفته است و سرانجام در شیراز به سال 791 یا 792 هجری زندگی را بدرود گفته و در همانجا مدفون شده است.
حافظ در زمان زندگی خود از حاجی قوامالدین حسن شیرازی کلانتر شهر شیراز (متوفی به 755 هجری ) بیش از دیگران متنعم شده بههمین جهت اغلب از او یاد کرده است. مطلبی که بسیار جالب توجه است و باید در اینجا گفته شود: با این همه مدایحی که حافظ در حق این ممدوحان دارد به جز یک دو بیت نیست که در ضمن سخنان خود آورده است. به همین جهت نمیتوان وی را جز شاعران مداح شمرد حافظ به ظاهر تمام عمر خود را در گوشهنشیی و عزلت گذرانده و در حیات خویش شهرت بزرگی داشتهاست. در زبان فارسی نظیر غزلهای حافظ که جامع بین اشعار عاشقانه و افکار عارفانهی ایران است، نیست. به همین سبب یکی از بزرگترین شاعران جهان شمرده میشود و از حیث نظم در لطف ترکیب و تلفیق و بینیازی در فکر و استقلال در اندیشه به منتهای اوج شاعری رسیده است. دیوان اشعار وی را باید رأس کتابهای فارسی قرار داد و به همین جهت همواره مورد اقبالی عظیم از جانب تمام طبقات مردم ایران بوده است و آن شامل نزدیک چهار هزار بیت است و بر آن شرح های چند نوشتهاند از آن جمله: شرح محمد یوسف علیشاه چشتی نظامی به شرح یوسفی به زبان اردو در سال 1307هجری مفتاحالکنوز علی حافظ الرمز از قطبالدین قندهاری، بدرالشروح ار بدرالدین اکبر آبادی، شرح مشکلات دیوان حافظ از افضلالله آبادی، بحرالفلاسه الاقطفی شرح دیوان حافظ از عبیدالله خویشکی چشتی متخلص به عبیدی. به زبان ترکی نیز سه شرح بر آن نوشتهاند: شرح مصطفی پسر شعبان سروری در گذشته به سال 969 هجری، شرح شمعی در گذشته در حدود سال 1000 هجری شرح سودی بسنوی متوفی در سال 1000 هجری. دیوان حافظ یا منتخبات آن را به برخی از زبانهای اروپایی مانند فرانسه و آلمانی و انگلیسی و روسی و لهستانی و نیز ترکی و عربی ترجمه کردهاند. پرفسور ادوارد براون پیرامون تحقیقات اروپائیان دربارهی حافظ تحقیقات بانو جرتر و دلوتیان بل را از دیگران برتر شمرده و مینویسد:
کلامی است انتقادی و نغز، و دارای معانی عمیق و پر مغز. خلاصه از آنجا که وی حافظ را به طرزی روشن و جالب با معاصر بزرگ وی، دانت شاعر ایتالیا، مقایسه نموده و پس از بحثی دقیق از اشعار وی چنین گفته است:
«درباره حافظ، تاریخ معاصر او کوچکتر از آن است که حاوی و شامل افکار بلند وی تواند شد. چه آن شهری که در سراسر عمر در آنجا زندگی کرده و آن را شاید به همان درجه که دانت فلورانس را عزیز میشمرد دوست داشته پنج یا شش بار به بلیه محاصره و آفت جنگ دچار گردید، و بارها از دستی به دستی دیگر انتقال یافت. لشکرکشی فاتح یک بار آن را با خون سیراب کرد، دیگری آن را طعمه آتش غارت و یغما نمود. و دیگر بار پادشاهی متعصب و ریاکار مردمان ظریف خوش مشرب آنجا را دچار احکام سخت و زهد خشک و ریا قرار داد.
حافظ دائم مشاهده میکرد که چگونه پادشاهان و ملوک یکی بعد از دیگری طلوع کرده و به اوج عزت میرسند و سپس در حضیض ذلت فرو میافتند و مانند قطرههای برف در آفتاب تموز محو و نابود میشوند. پیوسته حوادث فرحانگیز از پس اتفاقات حزنآور روی میداد. سقوط حکومتها و وقوع رزمها همواره در برابر دیده شاعر واقع میشود. لیکن از همهی این وقایع در اشعار او هیچ انعکاسی دیده نمیشود، تنها گاهی اشارتی اتفاقی به پاره حوادث سیاسی زمان مورد توجه دقیق مفسران دیوان او واقع میشود. یا بیتی چند در مدح پادشاهی امیری اتفاقی از نظر خواننده میگذرد. نه ذکری از فتح پادشاهی یا تحسینی از شجاعت امیری و همانقدر که یک تن شاعر عزیزالنفس را در خور است همین اندازه را بر قلم خود روا داشته و از این بیش سخنی نگفته است.
لکن بعضی به خوبی درک میکنند که همان بیاعتنائی ظاهری حافظ فلسفه او را مرتبتی چنان ارجمند داده است که دانت آن را فاقد میباشد. شاعر ایتالیایی در حدود فلسفه خود محجر و جامد مانده و نظریه او در باب جهان همان نظریه عمومی عصر و زمان اوست. و آنچه در نظر او حقیقت واقع جلوهگر شده است نزد بسیاری از اهل زمان ما شبحی زشت و ناپسند بیش نیست. ولی دورنمائی که حافظ طراحی کرده منظری وسیعتر و دلگشاتر میباشد که زمینه مقدم آن چندان واضح و روشن نیست تو گوئی دیده خرد او چنان به دقت نظر وحدت بصر موصوف بوده که در جهان پهناور خیال در منزلگاه باشندگان اعصار آتیه نفوذ نموده است. از این رو بر ماست که بر او از اینکه عصر و زمان خود را برای ما وصف و شرح نکرده خرده نگیریم و از اینکه از حیات شخصی او در سخنش چندان اثری یافت نمیشود بر او عیب نجوئیم. چه در کلام بلند وی افکاری عمیق که حتی عصر ما را فرا گرفته است جلوهگر میباشد. و او به منزلهی نغمه سرائی است که به آواز دلکش او هم مست و هم هوشیار و مردم حال و استقبال هر دو به طرب آمدهاند. »
فراز و نشیب دوران زندگی حافظ
در بین ممدوحان حافظ نخست شاه شیخ ابواسحق انجو(اینجو) توجه هر پژوهشگر را جلب مینماید. این امیر پسر محمود انجوست که در زمان حکومت غازان خان مغول به حکومت فارس منصوب گردید. ابواسحق خود شاعر و ادبدوست بود و زندگی را به سرخوشی و عیاشی میگذراند به طوریکه از امور مملکت غفلت کرد. هنگامی که شیخ امینالدین یکی از مقربان درگاه وی و خامت کار حکومتش را تذکر داد که به محاصره پایتختش توسط دشمنانش یعنی آل مظفر انجامید. او در جواب گفت دشمن باید خیلی نادان باشد که در این فصل دلاویز بهار به فکر جنگ بوده و به این کار بپردازد و سپس این بیت شعر را خواند:
بیا تا یک شب تماشا کنیم
چو فردا شود فکر فردا کنیم
حافظ دربارهی دوره حکومت کوتاه ولی طربناک ابواسحق میگوید:
راستی خاتم فیروزهی بو اسحاقی
خوشدرخشید ولی دولت مستعجل بود
بنا به نوشته فارسنامه در سال 753 هجری مبارزالدین محمد پسر مظفر شهر شیراز را محاصره کرد و بعد از آن که پسر خردسال شیخ ابواسحاق، علی سهل کشته شد مبارزالدین به اصفهان رانده شد ولی عاقبت بر ابواسحاق غلبه کرد و او را دستگیر ساخت. ابواسحاق در سال 758 هجری به دست مبارزالدین به قتل رسید. امیر مبارزالدین محمد پسر مظفر که از سال 754 هجری تا سال 759 هجری در فارس حکومت کرد به کلی با سلف خود ابواسحاق خوشگذران اختلاف عقیده و سلیقه داشت و باید گفت از جنس دیگر بود. وی مردی سخت و قسی و بیرحم و دیکتاتور بود. به محض اینکه شیراز را بگشود در تمام میخانهها را بست و بادهنوشی و میگساری و عشرت را به سختی ممانعت کرد.
حافظ شاعر آزاداندیش و آزاده مرد بلندنظر از این ریاکاری رنجیده خاطر شد و در یکی از غزلهای خود که به این روزهای ضیق و عسرت (اختناق و ریاکاری) اشاره میکند چنین میگوید:
اگرچه باده فرخبخش و باد گلبیز است
ببانگچنگمخورمیکهمحتسب تیز است
صـراحئی و حریفی گرت به دسـت افتد
بـعیش کـوش کـه ایـام فتـنهانگیز است
در آسـتین مـرقـع پـیالـه پـنهان کـن
کههمچوچشمصراحیزمانهخونریز است
ز رنـگ بـاه بشوئید خـرقههـا در اشـک
کـه موسـم ورع و روزگــار پرهیـز است
و نیز گفته است:
بـود آیـا کـه در میـکدهها بـگشاینـد
گـره از کار فرو بستهی ما بگشایند
اگـر از بـهر دل زاهد خودبین بستند
دل قویدار که از بهر خدا بگشایند
در مـیخانـه ببستـند خـدایـا مـپسند
که در خانهی تزویر و ریــا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ میناب
تا همه مغبچهها زلف تو تا بگشایند
شاه شجاع که بعد از پدرش امیر مبارزالدین به حکومت رسید سختگیریهای جابرانه پدر را به نرمی و ملاطفت بدل کرد. در این زمان پس از آنکه میخانهها باز گشوده شد. حافظ در غزل زیر از این افتتاح شادی کرده است.
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
ببانگ چنگ بگوئیم آن حکایتها
کهازنهفتنآندیگ سینه میزند جوش
شراب خانگی از بیم محتسب خوردن
بـروی یـار بنوشیم و بـانگ نوشا نـوش
رموز مملکت خویش خسروان دانند
گدای گوشهنشینی تو حــافظا مخروش
و باز در غزل دیگر گفته است:
قسم به حشمت و جاه و جلال وشاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
ببین که رقص کنان میرود به نالهی چنگ
کـسی کـه اذن نـمیداد استماع سماع
با وجود همهی این اشعار و دیگر ابیات موجود در مدح شاه شجاع، گفتهاند که رابطهی میان حافظ و شاهشجاع چندان نیکو نبوده است.
نوشتهاند که شاهشجاع را حسن عقیدتی به فقیه زمان عماد فقیه کرمانی بوده است و او چنانکه منقول است گربهای داشته و آن گربه را چنان تعلیم داده بود که در هنگام اداء نماز و انجام رکوع و سجود به او اقتدا و تقلید نماید. این عمل گربه را شاه بر کشف و کرامت فقیه حمل میکرد. ولی حافظ آن را حیلهگری و مکاری میدانست و در آن باب این غزل را گفت:
صـوفی نـهاد دام و سـر حـقه بـاز کرد
بـنیاد مکـر بـا فلـک حـقهباز کرد
بـازی چـرخ بشکندش بـیضه درکـلاه
زیراکهعـرضشعبده با اهـل راز کرد
ایکبکخوشخرام که خوش میروی بناز
غره مشو که گربهی عابد نماز کرد
فـردا که پیشگاه حقیقت شود پـدیـد
شرمنده رهرویکهعمل بر مجازکرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خـدا ز زهد و ریا بینیاز کرد
به ظاهر همین سوءنظر حافظ دربارهی عماد فقیه کرمانی سبب اصلی بیمیلی شاه شجاع نسبت به وی گردید. ولی چون شاه شجاع خود نیز در شعرسرائی با حافظ رقابت میکرد و شعر او بپایهی کلام استاد نمیرسید، از این رو نائره حسد در باطن وی مشتعل گردید و بر بیلطفی بیفزود. گویند وقتی شاهشجاع بر شعر حافظ عیب گرفته و گفت: غزلیات او در معانی و مقاصد مختلفه است و در باب واحد نیست، لحظهی صوفیانه است و دیگر دم عاشقانه، در بیتی مستانه و جسمانی و در بیتی جدی و روحانی، یکی لطیف و عرفانی است و در جای دیگر گستاخانه. حافظ چون بشیند گفت: آری با همهی این عیبها در آفاق اشتهار یافته و همه کس آن را میخواند و تحسین میکند. لیکن شعرهای دیگر حریفان هیچگاه از دروازه شهر بیرون نرفته است. شاه شجاع از این سخن برنجید و اندکی برنیامد که این بیت حافظ به سمع او رسید که گفته است:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگـر از پس امروز بود فردائـی
حافظ را آگاه کردند که در سرودن این بیت بر او خرده گرفته و آن را وسیلهی تهمت کفر و ارتداد شناختهاند، چه شک در وقوع روز قیامت کفر است. وی با اضطراب خاطر به نزد مولانا زینالدین ابوبکر تایبادی که در آن وقت به عزم سفر حج به شیراز رسیده بود رفته و از او علاج کار خواست. مولانا به او گفت که بیتی دیگر در آن غزل درج باید کرد و آن بیت را به طریق نقل قول از دیگران روایت باد نمود، تا بنا به قاعده «نقل کفر، کفر نیست» او را مجال عذری باشد. حافظ قول او را به کار بسته و این حدیث بگفت، و مقدم بر آن مقطع درج فرمود:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بـر در مـکدهی با دف و نی ترسائـی
و چون او را به گناه ارتداد و ارتیاب در امر معاد متهم ساختند به بیت دوم استناد کرد و گفت که وی گوینده آن سخن نیست و اگر ترسائی چنین کلام گفته باشد بر او حرجی نمیباشد.
شاه شجاع در سال 785 هجری یا در سال 786 هجری وفات یافت و به جای وی پسرش سلطان زینالعابدین پادشاه شد. این پادشاه را نیز پسر عمویش شاه منصور در سال 789 هجری دستگیر کرد و معزول و زندانی ساخت. حافظ فتح او را در غزل زیر تهنیت گفته است:
بیا که رایت منصور پــادشاه رسید
نوید فتح و ظفر تا به مهر ماه رسید
شاه زینالعابدین که بعد از دستگیری به فرمان شاه منصور کور گردید در گذشته حکومت تیمور گورکانی را به رسمیت شناخته و فرستادهی او قطبالدین را پذیرفته و نام تیمور را در سکه و خطبه مندرج ساخته بود. تیمور خود اندکی قبل از عزل پادشاه زینالعابدین یعنی در سال 789 هجری به شیراز ورود کرد گویا در همین سفر بوده است که واقعه ملاقات امیر تیمور با خواجه حافظ شیرازی روی داده که تفصیل آن را دولتشاه سمرقندی نقل کرده است، سابقه شهرت وسیع حافظ حتی در ایام حیات او چنانکه خود او میگوید:
به شعر حافظ شیراز میکوبند و میرقصند
سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
در بیتی دیگر به غزلی که خود سروده اشاره کرده و گفته است:
شکر شکن شوند همه طـوطـیان هند
زیـن قـند پـارسی که به بنگاله میرود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صد ساله میرود
حافظ نه تنها با پادشاهان مظفری (آل مظفر) بلکه با بسیاری از دیگر امیران و ملوک معاصر رابطه داشته است. سلطان احمد پسر اویس جلایری پادشاه فاضل و کامل که از سلاله ایلخانیان در بغداد سلطنت میکرد و خود نیز شاعر و موسیقیشناس و نقاش و هنرپیشه بوده مکرر کوشش کرد که حافظ را به دربار خود جلب کند لیکن به دلایلی که خود شاعر گفته است:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم خاک مصلی وآب رکنآباد
موفق نگردید.
دو نفر از پادشاهان هند نیز سعی نمودند که حافظ را به سفر هندوستان و دیدن دربار خو راغب سازند یکی از آنها محمودشاه بهمنی دکنی است که شاهی شعر دوست و شاعر نواز بود، به وساطت یکی از مقربان درگاه خود موسوم به میرفضلالله حافظ را به تختگاه خود دعوت نمد و برای او وجهی که کفاف مصارف سفر را بنماید فرستاد. حافظ قسمت عمده آن مبلغ را قبل از حرکت از شیراز خرج نموده و چون در بین راه خود به خلیج فارس به قصبه لار رسید یکی از دوستان فقیر و تهیدست خود را در آنجا بدید و آنچه برای او باقی مانده بود به او عطا کرد و در آنجا دو تن از بازرگانان ایرانی خواجه محمد کازرونی و خواجه زینالدین همدانی که عازم سفر هندوستان بودند به او تکلیف کردند که با آنها هم سفر شده و در برابر لذت مصاحبت او مخارج مسافرتش را بپردازند. حافظ تقاضای آنها را پذیرفته با آنها تا بندر هرمز برفت و در آنجا در کشتی که منتظر حمل وی به هندوستان بود بنشست. وی در همان اوان دریا را طوفانی فرا گرفت و شاعر را چنان دهشتی دست داد که فسخ عزیمت نموده به شیراز بازگشت و برای محمودشاه غزلی ساخته به هندوستان فرستاد و این ابیات از آن غزل است:
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نـمیارزد
بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جاندر او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمیارزد
بـکـوی میفروشانش به جامـی در نمـیگیرنـد
زهی سجادهی تقوی که یک ساغر نمیارزد
بس آسان مینمود اول غم دریا ببوی سود
غلط کردم که یک طوفان بصد گوهر نمیارزد
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
کـه یکـدم تنگدل بودن به بحر و بر نمیارزد
چوحافظدرقناعتکوشواز دنیای دون بگذر
که یـکجو منت دو نان به صد من زر نمیارزد
شبلی نعمانی حکایت میکند که پادشاهی دیگر از هندوستان موسم به سلطان غیاثالدین پسر سلطان اسکندر بنگالی که در سال 768 هجری به تخت سلطنت نشست با حافظ ارسال و مرسولی داشت و حافظ غزل زیر را برای او سروده است:
ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
ویـن بـحث با ثلاثه غسالـه میرود
شـکرشکن شوند همه طوطـیان هند
زین قند پارسی که به بنگالهمیرود
حافظزشوق مجلس سلطان غیاثدین
غافل مشو که کار تو از ناله میرود
منبع: originalnews.blogfa.com